واژهی مکتب نقاشی کردستان را چندی پیش بر پایهی ویژگیهای همسانی که در آثار شماری از نقاشان کُردستانی دیده شده و آنان را به هم همبسته میسازد به کار گرفتم و در اینجا به زندش (شرح) آن پرداخته میشود. از میان ویژگیهای یادشده که کم و بیش میتوان بخشی یا همهی آنها را در آثار هنرمندان مکتب یاد شده دید میتوان اینها را یادآور شد:
پیکرههایی با قدِ کشیده، به کارگیری پیکرههای زنانه، گرایش به فرهنگ بومی به ویژه پوشش کُردی، خاکستریهای رنگی با ارزشهایی همراستا، چشماندازهای وهمانگیز و گاهی آهنجیده (انتزاعی و آبستره).
از میان این هنرمندان میتوان اینان را یادآور شد: هادی ضیاءالدینی، مهدی ضیاءالدینی، جمشید پُروازن، فردین صادق ایوبی، بیژن قلعه پرداز، حمیدرضا روحی، اردشیر زیباکردار، اردشیر زبردست، لاله یزدیخواه، ماشااله محمدی، اکبرمنصوری و هنرمندان دیگر از این دست.
بیگمان پیشینهی هنر کُردستان دیرینهای به درازای تاریخ هنر ایران داشته و نیاز به یادآوری و بازگشت به آن نیست ولی پیشینهی نقاشی که اکنون با آن روبروییم را میتوان به دو دورهی پیش از دههی ۶۰ خورشیدی و هنرمندانی چون فیضاله خان ناهید و محمد نیک پی تا هنرمندان دیگر، و هنرمندان یاد شده جست. از این رو، هنرمندانی که از آنان با نام نقاشان مکتب کردستان یاد میشود دانشآموختگان دانشگاهی هستند که پس از دانشگاه بر دیگر هنرمندان جوانتر اثر گذاشته و سازمایههایی نزدیک یا همسان به هم را در آثارشان به کار گرفتند. از این میان هادی ضیاالدینی که در سال ۱۳۵۶ وارد دانشکده هنر دانشگاه هنرهای زیبای تهران شد از دیگر گروه پیشکسوتتر بوده و دیگران را میتوان اثرپذیر از ایشان دانست.
واژهی مکتب درست و سرراستتر از شیوه یا سبک دربارهی این هنرمندان است. زیرا شیوه یا شِگِرد، بیشتر شخصی بوده و ویژگیهای شخصی در میان آثار بسیاری از نقاشان کردستانی کمرنگتر از ویژگیهای گروهی یادشده برپایهی میثاقی نانوشته است.
افزون بر ویژگیهای آورده شده در بالا، درخت، کوه، طبیعت یا چشماندازهایی در پیوند با پیکرهی آدمی نکتههای آشکار دیگری در اینمکتب است. ولی با بیان سروادیک (شاعرانه) و نگاهی به افسانه و استوره در پسزمینهی آثار.
تردیدی نیست که شیوه یا سبک روندی فردی بوده و با گذر زمان دچار دگرگونی و پیشرفتمیگردد و در میان نقاشان مکتب نقاشی کردستان هم میتوان دیر یا زود این دگرگونی را چشمبراه بود یا زمزمههایی از آن را شنید. زیرا همان گونه که یک داستان دارای آغاز، اوج یا میانه، و فرود یا پایان است در این مکتب نیز جوانان کُردستانی بارقههایی از فرود آن را در حال بسترسازی هستند.
پس نکتهی نخست این است که زندگانی هر مکتب گذراست و تاریخِ مصرفی درخور با زمان دگرگونی هنرمندان آن و جوانانی دارد که جستجوگرایانه در پی یافتن اندیشه و بستری برای بیان خویشتن و برجسته ساختن آثار خود هستند. پس، چه خوب و چه بد، این مکتب هم مانند همهی مکاتب دیگر آغوش خود را به سوی هنرمندان جوان گشوده تا جانمایهای برای اندیشههای آنان گردد. از این رو، تردیدی نیست که پیدایش مکتب نشان از همدلی، همآوایی، همسویی و هماهنگی یا در شماری هماوردی (رقابت) گروهی از هنرمندان داشته، بستری را برای پیامدهای هنری پیشروتر فراهم میسازد. بنابراین پیدایش مکتبی که برپایهی میثاقی (بیانیهای) نوشته یا نانوشته انجام گرفته را رویکرد و نگرشی ارزشمند در راستای کارگروهی میدانم.
نکتهی دوم این است که گرچه یکمکتب بیشتر بر نگرش و برخوردی همسان در میان گروهی از هنرمندان نمارد دارد ولی زمینهای که این هنرمندان ایجاد میکنند (چه با همدلی و چه با پاداندیشی) مایهی پیدایش هنرمندان جوانی میشود که دگراندیشان این مکتب بوده و ناخواسته پا بر شانهی این هنرمندان راهی تازه را برای بیانی تازه کنکاو میکنند.