گفتوگو با تکتم فرمانفرمایی پیرامون تاسیس و اهداف گالری فرمانفرما
تاریخ گفتوگو: 24 تیر ماه 96
گالری فرمانفرما در اردیبهشت ماه ۹۶ فعالیت خود را آغاز نمود. لطفا مختصری از افتتاح گالری، سختیهایی که با آن مواجه شدید و فعالیتهای گالری در این مدت تقریبا سه ماهه را بیان کنید.
خب من قبلا هم گفته بودم این اتفاق تاسیس یک گالری برای من یک اتفاق خرسندی بود که شاید از سالهای خیلی پیش همیشه دلم میخواست که وارد این میدان شده و تجربههای آکادمیک و بحثهای نظری را که در پیشینه زندگیام داشتم در عرصه عمل بکار بگیرم. در حقیقت نمایشگاهها را هر کدامشان را، یک نوع مشق دیدم و یک نوع درس پس دادن بود برای من. افتتاح گالری ما از نظر تاریخی و از نظر جریان هنری در زمان خوبی نبود. چونکه ما هشت اردیبهشت ماه شروع کردیم که مصادف میشد با بحثها و تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری. دقیقا یادم هست جمعه هشتم اردیبهشت، اولین مناظره تلویزیونی داشت به نمایش گذاشته میشد و خیلی از مهمانهای ما عذرخواهی کردند که باید حتما پای مناظره بنشینند و نمیتوانند این برنامه را از دست بدهند. ما مجبور شدیم نمایشگاه اول را تمدید کنیم چون جامعه پس از انتخابات یک نفسی کشیده بود و آرامش حکمران شده بود و مردم فرصت این را پیدا کرده بودند که به دغدغهها و علایق شخصیشان بپردازند. پس بنابر این ما نمایشگاه اول را ده روزی تمدید کردیم. نمایشگاهی که از دید خود من خیلی حرفهای جمع شده بود. بعد از آن نمایشگاه دوم ما مصادف شد با ماه رمضان. البته این را بگویم خیلی جالب بود برای من که بازدید در ماه رمضان خیلی کم نشد و ما در این ماه نمایشگاه جالبی را داشتیم از استاد عینی که با بکارگیری از اِلمان قلممو مجسمهها و حجمهایی را خلق کرده بودند. خیلی اتفاق جالبی بود که یک المانی که ما همیشه به عنوان ابزار بیان از آن استفاده میکردیم اینبار خودش زبان باز کرده بود و خودش بیانگر شده بود و قصههایی را روایت میکرد.
بعد از آن، نمایشگاه نوستالژی را داشتیم که نمایشی بود از مجموعه سه نفر از هنرمندان مجسمهساز نامی و جهانی کشورمان؛ آقای بهروز حشمت، جناب آقای کامبیز صبری و استاد قدرتالله عاقلی که خیلی کمک کردند در جمعآوری این آثار و ادیشنهای جدیدی از آثارشان را در اختیار گذاشتند و حتی آثاری که برای اولین بار به نمایش در آمدند. در این مجموعه آثاری با مضمون نوستالژی به نمایش گذاشته شد که بیانگر قصهای بود از دلتنگیها، از خود بیگانگیها که تجربه مهاجرت و دوری از هویت به همراه دارد، که این نمایشگاه در قالب حجم، مجسمه و ویدئو آرت برگزار گردید.
درباره اهداف و سیاستهای گالری فرمانفرما کمی توضیح دهید. و اینکه در این مدت چه گامهایی را برای رسیدن به این اهداف برداشتهاید؟ آیا در این مدت تغییری در نوع نگاه شما ایجاد شده است؟
خب مسلما خیلی اوضاع فرق کرده. فرهنگ مثل یک ویترین است که شما از پشت شیشه نگاه میکنید خیلی قشنگ است ولی وقتی به آن وارد میشوید حالا تازه کموکاستیهایش را میبینید. کار فرهنگی هم دقیقا همین طور است. از بیرون خیلی شیک و سطح بالا و با آدمهای فرهیخته اما وقتی واردش میشوید کموکاستیهایش را میبینید و تحت فشارهایی قرار میگیرید. ارزیابی کار فرهنگی نیازمند زمان زیادی ست. یعنی شما وقتی که حرکتی انجام میدهید در عرصه فرهنگ و سیاستهای فرهنگی یک نسل بعد، بیستسال بعد نتایجش را میبینید.
من سیاستهایی که دارم سیاستهای کلانی ست. بحثم بیشتر حول ایجاد یک جنبش است. اینکه ما گالریداران تهرانی با اتحاد و با همسویی و هماندیشی بتوانیم یک جریان و یک جنبش هنری را سازماندهی کنیم و این نیاز دارد به یک دیدگاه یکپارچه و یک هماهنگی و اجماع نظر و نمیتواند به تنهایی توسط من و با خودرأیی من ایجاد شود، امکان پذیر نیست و شعار است. بنابراین ما باید این فضا را ایجاد کنیم. یک فضای همدلی و همراستایی بین گالریها. تا بتوانیم این سیاستها را در سطح کلان در عرصه هنرهای بصری و تجسمی پیاده کنیم.
کاری که من به عنوان یک گالریدار دلم میخواهد انجام بدهم کشف استعدادها ست. دنبال این هستم که هنرمندانی را پیدا کنم که استعدادهای نهفته هستند و تا به حال کشف نشدهاند. دلم میخواهد اینجا فضای امنی باشد برای هنرمندانی که تا به حال گمنام و مهجور ماندهاند. هرچند که خداراشکر بواسطه حضور آرتیستهای ما در حراجهای هنری اتفاقات خوبی در عرصه هنرهای تجسمی رخ داده و یک رونقی در اقتصاد هنرهای تجسمی ایجاد شده و کمتر هنرمندی را میتوانید پیدا کنید که مهجور مانده باشد . سعی ما بر این است که بتوانیم آنها را جذب کنیم و پرزنت کنیم و اینجا محلی باشد برای به نمایش گذاشتن آثارشان و به پرواز درآمدن آنها. این فاکتوری ست که احساس میکنم شدیدا نیاز به وقت و انرژی دارد .بحث دیگر نقش گالری ها در ایجاد پل ارتباطی میان هنرمند و مخاطب است. که به نوعی با خود تربیت ذائقه مخاطب و ترغیب او به تفکر نقادانه و عمیق را می بایست به همراه داشته باشد ،که نهایتا این امر منجر به افزایش و ارتقا سرمایه فرهنگی فرد و جامعه میشود.
گالری فرمانفرما تا کنون سه نمایشگاه از چهرههای نامی و شناخته شده برگزار کرده است. آیا این موضوع به نوعی یک استراتژی موقت برای افتتاح گالری و ورود به این عرصه بوده است؟ اشاره کردید به کشف استعدادها و هنرمندانی که تا کنون مهجور ماندند. آیا هنرمندان کمتر شناخته شده و یا هنرمندانی که در شهرهای دیگر فعالیت میکنند شانسی برای نمایش آثار در گالری فرمانفرما خواهند داشت؟ آیا در این فرصت گامی برای کشف و معرفی آنها برداشتهاید؟
ما تمامی تلاش خود را در این راستا بکار گرفته ایم و خواهیم گرفت . از مدیرانِ فرهنگی شش-هفت استان خواهش کردهام که لیست آرتیستها و هنرمندانی که فعالاند و کارهای آنها هنوز به منصهی ظهور نرسیده را به من بدهند. در مورد آنها تماس گرفتیم و کارهایشان را گرفتیم. در مورد سوال دیگر باید بگویم ما نمیتوانستیم با آرتیستهای آوانگارد و نوظهور کارمان را شروع کنیم برای اینکه باید شناخته میشدیم. نمیتوانستیم در نقطه صفر شروع این سیاست را اجرا کنیم. نیاز داشتیم تا خودمان را معرفی کنیم؛اول به جامعهی هنری، دوم به خودِ هنرمندان، سوم به مجموعهداران و چهارم به مخاطبان. در هر صورت ما مجبوریم تا شش یا هفت نمایشگاه در سال را با آرتیستهای شناخته شده برگزار کنیم تا بتوانیم خودمان را معرفی کرده و به جایگاهی برسانیم که بتوانیم هنرمندان نوظهور را به جامعه هنر بشناسانیم.یعنی اول باید رسمیت خودمان را شکل دهیم.
در صحبتهایتان بارها اشاره کردید به تربیت ذائقه فرهنگی. اشاره کردید که خیلی اوقات مخاطبان عام نمیتوانند رمزگشایی کنند و این امر موجب کلافگی، سردرگمی و دلزدگی آنها میشود. لطفا بفرمایید که در این مدت و در طول برگزاری این سه نمایشگاه چه اقداماتی را در اینباره انجام دادهاید؟
بحثی که کردم در مورد این که مخاطبان بیاند و رمزگشایی کنند و درک و دریافتی داشته باشند شاید خیلی مخالف داشته باشد. همانطور که میدانید رولان بارت از مرگ مولف سخن میگوید. وقتی هنری خلق میشود، درک و دریافتِ آن، صددرصد بر عهده مخاطب است و مولف دیگر مرده است. یک اثر به تعداد مخاطبان خود میتواند درک و تاویل متفاوتی داشته باشد. هنرمندان معاصر معتقدند ما قرار نیست به کارمان سنجاق شویم. بعضی معتقدند اصلا قرار نیست هنر معاصر، هنر قابل هضم برای عامه مردم باشد، اتفاقا باید تفکر انتقادی و عمیق را به مردم یاد دهد. اتفاقا یکی از بدشانسیهای ما در زمان افتتاح گالری این بود که مصادف شد با پایان فصل بهار و تعطیلی مدارس. برنامه اصلی ما روی مدارس و حتی قبلتر مهدکودکها ست. چون فکر میکنم در این سن است که این ذايقه را میبایست شکل داد. به بچهها باید خوراک خوبِ بصری بدهیم تا سلیقه آنها را ارتقا بخشیم.
بعضی مواقع من با دوستان برنامهساز یا تهیهکننده تلویزیونی که صحبت میکنم از آنها خواهش میکنم در بک گراند سکانسها یک اثر از یک آرتیستِ خوب بگذارند. شما فکر میکنید که آن اثر شاید دیده نشود ولی ضمیر ناخودآگاه مخاطب آن اثر را جذب میکند. ما هر چقدر خوراک بصری خوب به مخاطب بدهیم در واقع داریم ذائقه سازی میکنیم. و بدین ترتیب نسل آینده آدمهایی خواهند شد که خواهان و خریدار اثر هنری هستند. ما امروز نمیتوانیم گله کنیم که چرا بازار هنر کساد است چون که اصلا ذائقهای تربیت نشده و این کالا (اثر هنری) به عنوان کالای سرمایهای شناخته نشده است. من به عنوان یک شهروند عادی برای سرمایه گذاری ممکن است خانه بخرم طلا بخرم دلار بخرم ولی هیچگاه به این درایت و دیدگاه نرسیدهام که میتوانم با خرید یک اثر هنری ارزش افزوده و سودآوری ایجاد کنم. هم میتوانم آنرا جلوی چشم گذاشته و با نگاه کردن به آن حظ بصری ببرم، هم سطح سرمایه فرهنگی خودم را به دیگران نشان دهم و برای خودم یک جایگاه و طبقه اجتماعی را تعریف کنم که به آن تعلق دارم و هم اینکه میتواند به عنوان ارزش افزوده و یک کالای سرمایهای برای من مفید باشد. ما با این نقطه فاصله داریم به این دلیل که ذائقهی ما تربیت نشده. ما شاید حاضریم ۴۰ میلیون تومان برای فرش دستبافت هزینه کنیم ولی باور نداریم که یک تابلوی اصل و اورجینال از هنرمندان معاصر کشورمان را هم میتوانیم با همان قیمت در خانه داشته باشیم.اینها را باید از نوآموزان شروع کنیم، از بچهها شروع کنیم. من خیلی خوشحال میشوم از خانوادههایی که بچههایشان را به گالری میآورند. چون به نظر من گالری جای بچهها ست بجای اینکه خیلیها فکر میکنند گالری جای آدمهای خاص با شکل و شمایل متفاوت است، نه.
بعضی از گالریها روی بروشورها و کاتالوگهایشان مینویسند از آوردن کودکان خودداری کنید…
اتفاقا ما خیلی دوست داریم بنویسم خواهشا و حتما بچهها را همراه خود به گالری بیاورید. من چند وقت است به این فکر میکنم برای بچهها چه تدارکی میشود دید مثلا یک هدیه بدهیم به بچهها که خاطره خوبی داشته باشند از آمدن به گالری و از خانواده بخواهند که ما را باز هم به گالری ببرید چرا که خیلی خاطره و تجربه خوبی بوده برایشان. و من فکر میکنم که این کار لازم است چون همانطور که عرض کردم وقتی حرف از فرهنگ سازی میزنیم باید از مخاطبینی حرف بزنیم که مورد فرم و ساخت ما قرار میگیرند نه از مخاطبینی که ذائقهشان پیشتر شکل گرفته.
امروز شاهد تجمع و تمرکز گالریها در محدوده خیابان کریمخان هستیم. شما دکترای مدیریت و برنامهریزی فرهنگی دارید. با توجه به سابقه آکادمیک شما و از منظر برنامهریزی فرهنگی آیا با تجمع شکل گرفته موافق هستید؟ و اینکه قراری گیری گالری فرمانفرما در این منطقه و انتخاب این مکان برای تاسیس آن چقدر عامدانه بوده است؟ آیا میخواستید که گالری حتما در این منطقه باشد؟
خیلی همه چیز اتفاقی بود یکی از اقوام خانهای قدیمی داشتند در اینجا که متروک مانده بود و خیلی اتفاقی به این نتیجه رسیدیم که اینجا را گالری کنیم و در واقع این شانس ما بود که در منطقهای قرار گرفتیم که قطب فرهنگی تهران است. منطقه شش منطقهای ست که شب مرگی دارد و از ساعت پنج-شش بعدازظهر که ادارات تعطیل میشوند خیابانها خلوت میشود و بدلیل آسیبهای اجتماعی احتمالی شهرداری تصمیم گرفت که این تهدید را به فرصت تبدیل کند. در منطقه شش این تهدید خیلی هوشمندانه بواسطهی فضاهای فرهنگی به فرصت بدل گردید. اکثر گالریها در این منطقه قرار دارند که شاید یکی از دلایل آن قرارگیری خانه هنرمندان در این منطقه باشد. همچنین قرارگیری کافهها ، کتابفروشیها و تماشاخانهها همه و همه در این منطقه باعث شده شما که در این منطقه تردد میکنید با افراد فرهیختهای مواجه شوید.
من خیلی این را تایید میکنم برای اینکه وقتی در منطقه تمرکز باشد هنگامی که یه عصر جمعه تصمیم میگیرید به گالریها سر بزنید شاید بتوانید هفت هشت گالری را در مدت زمان دو سه ساعت ببینید و حتی این امکان هست که ماشین خود را پارک کرده و پیاده بروید. برای شما مثالی بزنم. دیروز بنیاد صادق تیرافکن که روبروی ما ست به مناسبت پنجاه و دومین سالگرد تولد ایشان مراسمی برگزار کرده بود و همه دوستان هنرمند و گالریدار و مجموعهدار آمده بودند برای این مراسم و بعد از دیدن آنجا آمدند به گالری ما و این خیلی خوب است که شما بتوانید بدون ماشین قدم بزنید و در مدت زمان کوتاهی به چندین محل فرهنگی بروید. بنابراین بدلیل وسعت شهر تهران و ترافیک و آلودگی و .. با این تجمع فعالیتها و کاربریهای فرهنگی که در این منطقه در حال شکلگیری ست صددرصد موافقم.
هفتمین حراج تهران بهتازگی برگزار شد و هنوز بحثها پیرامون آن داغ است. نظر شما درباره حراج تهران و نقاط قوت و ضعف آن چیست؟
حراج تهران به نظر من بزرگترین اتفاقی ست که در حوزه اقتصاد هنر ایران رخ داد با سیاست گذاری و مدیریت قوی و با درایت دکتر سمیع آذر. به نظر من تمام هنرمندان و تمام کسانی که به قول هوارد بکر در میدان هنر قرار دارند باید خودشان را مدیون این اتفاق شایسته و بایسته در فضای اقتصاد هنر بدانند. حراج تهران هویت داد به هنرمند و به هنر ایرانی. به نوعی اعاده حیثت بود از کارهای آرتیستها و یک نوع قدرشناسی بود و به آنها معروفیت بخشید. تا قبل از این هنرهای تجسمی خیلی مهجور بود ولی امروزشهرت و آوازه بلندتری را پیدا کرده. همانطور که برای مثال امروز در مورد استاد پرویز تناولی شاهد آن هستیم. حراج تهران خیلی دین به گردن همه افرادی دارد که به نحوی در میدان هنر درگیر هستند.
امسال نقطه قوت آن را در این میبینم که ارزشگذاری آثار هنری دقیقتر صورت گرفته بود برای اینکه آثار بین کمینه و بیشینه قیمتی که در نظر گرفته شده بود و یا با اختلاف نسبتا کمی به فروش رسید. من ابتدا که کاتالوگ را دیدم اول فکر کردم قیمتها خیلی بالا ست اما نتایج نشان داد که ظاهرا قیمتها و ارزشگذاری درست صورت گرفته بود و همه آنها به جز یکی به فروش رسید. ما باید خیلی در مورد فرهنگسازی حراج تهران و حراجهای مشابه در فرهنگ کشورمان کار کنیم چرا که همانطور که پیشتر اشاره کردم باید به نقطهای برسیم که در آن کالای هنری و اثر هنری بدل به کالایی سرمایهای گردد و باید این دید را در جامعه گسترش دهیم.
درباره نقاط ضعف هم باید بگویم که حراج تهران پدیدهای ست نو. و مانند هر اتفاق و پدیده نوی دیگر، نقاط ابهامی درباره آن وجود دارد که همین نقاط ابهام موجب شایعه پراکنی و شایعهسازی میشود .. شایعه همیشه از ابهام میآید.. که البته شاید به دلیل ماهیت آن باشد. فقط همه باید حواسمان باشد که در راستای هدف غایی یعنی اعتلای فرهنگ کشورمان قدم برداریم. خراب کردن کارها و اعلام تقلبی بودن آثار و نامعتبر شمردن آنها ناغافل لطمه میزند به اعتبار و حیثت کار همه هنرمندان. باید کمی وسواسانهتر و با دقتتر و بدون غرضورزی درباره آن صحبت کنیم. یاد بگیریم در کشورمان که قبل از هر چیزی کار خوب را تقدیر کنیم و بدانیم که موفقیت مسیر است و مقصد نیست. قرار نیست امروز به ایدهآل ترین نقطه خودمان برسیم و همین که داریم در این مقصد حرکت میکنیم خیلی خیلی خرسندم و از همه دوستان و اساتید خودم چه در حوزه گالریداری و چه در حوزه وزارت و حراج تهران تشکر میکنم..
شما مدیر گروه مدیریت فرهنگی دانشکده مدیریت و علوم انسانی دانشگاه آزاد هستید. آیا در این مدت ارتباطی میان این دو فضا یعنی فضای آکادمیک و دانشگاهی با فضای هنر و گالریداری ایجاد کردید؟
ما خیلی سعی کردیم اینجا را به اولین گالری-آکادمی در کشور تبدیل کنیم البته هنوز خیلی با آن فاصله داریم. اولین کار و در واقع آسانترین کار در این فرصت کم این بود که تعدادی از کلاسهای دانشگاهی را اینجا برگزار کردیم، نه کلاسهای خودم بلکه کلاسهای سایر اساتید و همکاران و دوستان گرامی. هر نمایشگاهی که در اینجا برگزار میشود، من با دانشجویان مقطع دکترای خودم اینجا مینشینیم و کارها تحلیل میکنیم و آثار را از منظر فرهنگی- اجتماعی بررسی میکنیم. این فرصت هم هست برای همه اساتید دانشگاهی و حتی معلمان مدارس که تشریف بیاورند اینجا و ما با کمال میل پذیرای شان هستیم.